یک ماه و نیم از عقدمون میگذشت نزدیک نیمه شعبان بود که حاج آقای مجتهدی به ایشون امر کرده بودند که لباس روحانیت بپوشند و بسیار مضطرب و نگران بودند از اینکه شاید نتوانم از این رسالت به این بزرگی و پوشیدن لباس پیغمبر بربیام.اونشب هیئتی بودیم که ایشون از مداحان اون هیئت بودند بعد از هیئت به من گفتند میای با هم یه سر بریم قم؟ گفتم بریم.
شبانه با هم برای اولین بار روانه زیارت حضرت معصومه(س) شدیم. رفتیم ترمینال سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم. برای من بسیار شیرین بود اولین سفری که در ابتدای سفر زندگی مشترکمون میرفتیم.
رفتیم زیارت حضرت معصومه (س) و بعد از اونجا به جمکران رفتیم و متوسل به امام زمان (عج) شدیم. وقتی از مسجد بیرون اومد بسیار چهره دگرگونی پیدا کرده بود و قتی ازش سوال کردم گفت: تا به حال با امام زمان این طوری صحبت نکرده بودم. گفتم مگه چی گفتی؟ گفت، گفتم آقاجون به من میگن لباس پیغمبر بپوش ولی من احساس میکنم آبروی شما رو میبرم حالا دیگه خودت میدونی خودت یه کاری کن که مایه آبروی شما باشم.
بلافاصله برگشتیم به سمت تهران و چند روز بعد الحمدالله به دست مبارک آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب و سپس به دست حاج آقای مجتهدی که حکم پدر برایشان داشتند ملبس به لباس پیغمبر شدند و بحمدالله و به مدد مولایمان مایه سربلندی و آبروی اسلام بودند در زمان حیات و من همیشه در زمان حیات ایشون به همراهی 22 ساله با شهید عزیز افتخار میکردم و بعد از شهادت هم مایه افتخار شدند و هستند.
من سرچشمه همه این آبرو و عزت و عاقبت بخیری این شهید عزیز را در اخلاصشان می دانم و امیدوارم که همه ما بتوانیم در راه خدا خالصانه قدم برداریم تا رستگار شویم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.